۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

از فردا ، نمی دونم ......

 چند روز پیش داشتم می خوندم که ارنست همینگوی  وقتی 18 ساله بوده کارشو به عنوان خبرنگار  تازه کار توی روزنامه ای به نام  کاندازس سیتی استار شروع کرده  و بعد از شش ماه از اون روزنامه بیرون میره، دلیل اینکارو به  سردبیر اینطور میگه : احتیاج به هیجان بیشتر داره  و خبرنگاری  اون چیزی نیست که می خواد ... وقتی متنهای ارنست همینگوی  رو که تو اون 6 ماه نوشته  میخونی ، اینگار  فکر می کنی  با یک مرد 40 یا 50 ساله  که کاملاً سردو گرم کشیده است  طرفی . بعد با خودم  فکر می کنم توی (AHB) با 20 سال  سن با خوندن  متنی  زوق می کنی که جوون 18 ساله نوشته*.

از خودم، از اینکه چقدر بچه ام و این که وقتی از خونه  به دانشگاه می رم  از اینکه  حرفهای ذهنم  چقدر بچه گانست  ناامید شدم از اینکه اون چقدر به مسأله بزرگ فکر می کنه و من بچه گانه ، ناامید می شم.


با خودم فکر می کنم فردا معلوم نیست  چه چیزهایی  ، ببینم   ، بتونم بخونم و باز به خودم  فکر کنم و از خودم ناامید شم امیدوارم این ناامیدی  باعث  پوست انداختن من بشه ......


*این ذوق زدگی من می تونه  2 دلیل داشته باشه  بی استعدادی یک انسان تو نوشتن  یا نبوغ همینگوی ...

۱ نظر:

امیر رضا گفت...

فاصله ی ظاهری من و تو فقط تویه یه حسن و رضا است اما بین افکارمون یک جهان بی مرز حاکمه