چند روز پیش داشتم می خوندم که ارنست همینگوی وقتی 18 ساله بوده کارشو به عنوان خبرنگار تازه کار توی روزنامه ای به نام کاندازس سیتی استار شروع کرده و بعد از شش ماه از اون روزنامه بیرون میره، دلیل اینکارو به سردبیر اینطور میگه : احتیاج به هیجان بیشتر داره و خبرنگاری اون چیزی نیست که می خواد ... وقتی متنهای ارنست همینگوی رو که تو اون 6 ماه نوشته میخونی ، اینگار فکر می کنی با یک مرد 40 یا 50 ساله که کاملاً سردو گرم کشیده است طرفی . بعد با خودم فکر می کنم توی (AHB) با 20 سال سن با خوندن متنی زوق می کنی که جوون 18 ساله نوشته*.

از خودم، از اینکه چقدر بچه ام و این که وقتی از خونه به دانشگاه می رم از اینکه حرفهای ذهنم چقدر بچه گانست ناامید شدم از اینکه اون چقدر به مسأله بزرگ فکر می کنه و من بچه گانه ، ناامید می شم.
با خودم فکر می کنم فردا معلوم نیست چه چیزهایی ، ببینم ، بتونم بخونم و باز به خودم فکر کنم و از خودم ناامید شم امیدوارم این ناامیدی باعث پوست انداختن من بشه ......
*این ذوق زدگی من می تونه 2 دلیل داشته باشه بی استعدادی یک انسان تو نوشتن یا نبوغ همینگوی ...

۱ نظر:
فاصله ی ظاهری من و تو فقط تویه یه حسن و رضا است اما بین افکارمون یک جهان بی مرز حاکمه
ارسال یک نظر