چند روز پیش که سایت IMDb رو باز کردم، در صفحه اصلی و در قسمت خبرهای مهم سایت، این خبر رو دیدم:
برای اولین بار از طریق همین سایت IMDb از این فاجعه مطلع شدم! و البته بعد از اون کم کم دیگر سایتهای اهل دل هم این فاجعه رو منعکس کردند. در اون لحظه واقعا از ایرانی بودن خودم شرم کردم! در ذهنم اتفاقاتی که برای رومان پولانسکی روی داده بود تداعی شد...
هر دو هنرمند هستند. منتهی این ایرانی و هموطن خودمون، و اون فرنگی! به ظاهر هر دو مجرم، اما جرم این کجا، جرم آن کجا! با این چگونه برخورد شد، و با آن چگونه برخورد کردند! ما که مسلمانیم با هموطن خود چگونه برخورد کردیم، و آنها که کافرند و بی دینند و... چه و چه، با آن چگونه برخورد کردند! از ابلاغ چنین حکمی برای هنرمند مسلمان هموطن خودمان افتخار هم می کنیم! اما من شرم کردم که در معتبرترین سایت اطلاعات فیلم، برخورد حکومت کشورم را با هنرمند کشورم این گونه و جزء مهمترین اخبار اعلام کردند.
Iran jails director Jafar Panahi and stops him making films for 20 years.
آخ که دیدن نام ایران در ابتدای این خبر چقدر سخت بود! کاش بیان میشد که منظور از ایران من و شما نیستیم، بلکه... اما توضیحی داده نشده بود. حال تصور کنید اگر یک خارجی از همه جا بی خبر، تیتر اصلی اخبار سایت IMDb را بخواند، ایران را چگونه کشوری تصور خواهد کرد؟ کشوری که با هنرمندان خودش، آن هم به دلایل سیاسی اینگونه برخورد می کند! وای که عجب مملکت گل و بلبلی داریم! با فضاهای آزاد و صمیمانه سیاسی و غیره!! و هرکس چقدر آزادانه نظر خود را بیان می کند! آخ که اینجا ایران است، آزادترین کشور دنیا!! باور کنید لطفا! باور کردید؟!!!!
یک جا خواندم که نوشته بود: اگر این هنرمند را زندانی می کردید، بهتر از این بود که او را از ادامه فعالیت هنری باز دارید.
Where the willow tree meets the water, a tadpole met a caterpillar.They gazed into each other's tiny eyes... and fell in love.
He is her “shiny black pearl", and she is his "beautiful rainbow". “I love everything about you,” said the caterpillar. “Promise you’ll never change.” And foolishly the tadpole promised... . But we all know that tadpoles don't stay the same, and neither do caterpillars. When they next meet, he has sprouted two legs.
She forgives him, but after he breaks his promise twice more and now looks more like a frog than her "shiny black pearl," the lovelorn larva ends the affair and cries herself to sleep (sequestered in a cocoon).
Meanwhile, the melancholy frog sulks around the pond, making heart-shaped air bubbles that rise to the surface and burst.
When the caterpillar awakens, now a butterfly, she decides to forgive her beloved and flies above the water to find him.
She is not even able to complete the sentence, "Have you seen my shiny black ?” when, without a thought, the frog swallows her whole, and then returns to wondering about whatever happened to his "beautiful rainbow."
.:Jeanne Willis:.
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند.
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند… …و عاشق هم شدند. کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد، و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم... بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم» کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی...» بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.» ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد. درست مثل هوا که تغییر می کند. دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود. کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود…من این پا ها را نمی خواهم… …من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم. قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»
بچه قورباغه گفت:«قول می دهم.»
ولی مثل عوض شدن فصل ها، دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم… من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را… این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد. درست مثل دنیا که تغییر می کند. دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت. کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.» بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.» «آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.» کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد. یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد... آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند. همه چیز عوض شده بود…
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هایش را خشک کرد. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود. پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ…» ولی قبل از اینکه بتواند بگوید :«…سیاه و درخشانم را ندیدید؟» قورباغه جهید بالا و او را بلعید، و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است… …با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند…. …نمی داند که کجا رفته.
Lamentation on the Occasion of the Birth of Imam Hussain
Hafiz Ahmad bin Hussain Baihaqi, says that Abul Qasim Hasan bin Mohammad Mufassir reported from Abu Baqar Mohammed Bin Abdullah bin Ahmed bin Aamir Tai in Basra from his father from Ali Bin Musa from his father Musa bin Jafar from his father Mohammed bin Ali from his father Ali bin Hussain from Asma binte Umai.
:Asma says
I assisted your grandmother [Fatema (A)] during the birth of Hasan and Hussain (A). When Hussain (A) was born, the Holy Prophet (S) came to me and said, 'O Asma! Bring my son Hussain (A).I wrapped Hussain (A) in a white cloth and took him to the Holy Prophet (S) and placed him in his blessed hands. The Prophet (S) recited the Azan in his right ear and Aqamat in his left ear. Then he kept him on his lap and began to weep profusely. I enquired, 'May my parents be sacrificed for you. Why are you weeping?' The Holy Prophet (S) said, 'I am weeping upon this son of mine.' I asked, 'He is just born?' The Prophet (S) replied, 'A group of oppressors will kill this son of mine. Allah will not allow them my intercession.' Then he (S) continued, 'O Asma! do not tell this to Fatema (s.a.) because she has just delivered the baby.
ماتم هنگام تولد حسین
اسما نقل می کند در هنگام تولد حسن و حسین در کنار فاطمه بودم. هنگامی که حسین به دنیا آمد پیامبر فرمود فرزندم حسین را بیاور. حسین را در پارچه ای سفید قنداق کردم و به نزد پیامبر بردم. پیامبر ابتدا در گوش راستش اذان و سپس در گوش چپش اقامه را خواندند سپس حسین را بر زانوانشان قرار دادند و گریستند. گفتم: "ای پدر و مادرم به فدایتان چرا گریه می کنید؟" فرمودند: "به خاطر حسینم. گروهی از ستمکاران فرزند مرا خواهند کشت. خدایا شفاعت مرا نصیب ایشان نکن." سپس فرمود: "در این باره به فاطمه چیزی نگو، او تازه وضع حمل کرده است."
In the House of Umme Salma
:Umme salame says
Hasan and Hussain (A) were in my house, playing with the Holy Prophet (S). Just then Jibrael (A) descended and pointing towards Hussain (A) said, "O Mohammed, after you, your Ummat will slay this son of yours. " Umme Salma says, The Holy Prophet (S) embraced Hussain (A) and began to weep. Jibraeel (A) said, "This handful of soil is a trust with you." He (S) smelt the soil and said, This soil smells of sadness, calamity and tragedy.
Umme Salma further adds, The Holy Prophet (S) then told me : O Umme Salma! When the soil turns into blood, you will know that my son has been martyre.
The narrator says, "Umme Salma poured the soil in a bottle and she used to look at it everyday and say,O soil! The day you turn into blood shall be a great day of sadness.
در خانه امه سلمه
حسن و حسین در خانه ی من بازی می کردند که جبرئیل فرود آمد و به حسین اشاره کرد و گفت: "ای محمد بعد تو امتت حسین را ذبح خواهند کرد." امه سلمه می گوید پیامبر حسین را به آغوش گرفت و گریست. جبرئیل گفت: "این مشت خاک گواهی با توست." پیامبر آن را بویید و فرمود: "این خاک بوی غم و مصیبت می دهد."
امه سلمه بعدها می گوید پیامبر فرمودند: "هنگامی که این خاک به رنگ خون شود بدان که پسرم به شهادت رسیده است."
راویان می گویند امه سلمه خاک را در شیشه ای کرد و هرروز به آن می نگریست و می گفت: "ای خاک، روزی که تو گلگون شوی سوگ بزرگی خواهد بود."
In the House of Aisha
Hussain (A) climbed upon the shoulders of the Holy Prophet (S) and began to play upon his back The Holy Prophet (S) remained bent. Jibrael (A) told the Holy Prophet (S) "O Mohammed! Do you love him?" The Prophet (S) replied :Why should not I love him? He is my son!Jibrael (A) said, After you, your Ummat will kill him.Then Jibrael (A) stretched out his hand and brought a handful of white soil and said, "O Mohammed! Your son will be killed on this land. The name of this place is Taff". When Jibraee'l (A) departed, the Holy Prophet (S) held the handful of soil and wept. He said "O Ayesha! Jibrael (A) has informed me that my son, Hussain (A) will be slain in the land of Taff.
در خانه عایشه
حسین از شانه پیامبر بالا رفت و مشغول بازی شد. پیامبر به همان حالت خمیده ماند تا حسین بازی کند. جبرئیل به پیامبر گفت: "حسینت را دوست داری؟" فرمود: "چرا نداشته باشم، او پسر من است." جبرئیل گفت: "بعد تو امتت او را خواهند کشت." سپس جبرئیل دستش را دراز کرد و مشتی خاک به محمد داد و گفت: "پسرت بر این خاک کشته می شود. نام این سرزمین تف است." هنگامی که جبرئیل رفت محمد گریست و به عایشه گفت: "جبرئیل گفت فرزندم حسین در سرزمین تف ذبح می شود."
State salavat on lonesomeness of Mohammad's offspring...
خلاقیت در تبلیغات به این میگن! شرکت تبلیغاتی "گود" (Good) از کشور روسیه، آگهی تبلیغاتی جالب و خنده داری طراحی کرده است که طرحهای مختلفی را روی کلاه کاسکت نشان می دهد؛ طرحهایی نظیر الماس، کره زمین، توپ های ورزشی و حتی اعضای بدن انسان! تصور کنید چقدر احمقانه و در نوع خودش جالب میشه اگه همچین کلاه هایی واقعا تولید بشه و افرادی هم این کلاه ها رو بر سرشون بزارند! الیته حدس میزنم اگه این کلاه ها در کشور ما باشه، عده زیادی تشویق بشن که در حین موتور سواری کلاه ایمنی بر سر بزارند.
همین شرکت محترم مجموعه ای از طراحی های مختلف بر روی راکت پینگ پنگ هم منتشر کرده است که در نوع خودش بسیار جالبه. من که به شخصه خیلی دوست دارم چنین راکتهایی در دست بگیرم و باهاشون پینگ پنگ بازی کنم! البته فکر کنم در این صورت به جای اینکه بیشتر رو خود بازی پینگ پنگ تمرکز داشته باشیم، بخندیم!!
پیشاپیش بابت حذف بعضی از عکسهایی که از برخی!!!! اندامهای انسان کپی برداری شده بود، عذرخواهی میکنم!!! بقیه تصاویر رو در ادامه مطلب ببینید...
سایتNBAدر مطلبی به بررسی ستاره های مشهور گذشته و حال دنیای بسکتبال پرداخته که علاوه بر تکنیک و مهارت زیاد در بسکتبال، هنر دیگری هم داشتند که سبب موفقیت اونها در این رشته ورزشی شده است: زبانشون!!! با چندتا از این ستاره های زبان دراز آشنا بشید:
کوین گارنت (Kevin Garnett)
گاهی در اوج بازی و در دقایق حساس، عملکرد کوین گارنت به سمت گزافه گویی سوق پیدا می کند.چارلی ویلانووه وا(Charlie Villanueva) در نخستین دیدار این فصل بوستون و دیترویت، به گارنت تهمت زد که یک بیمار سرطانی است! اما گارنت به این حرف توجهی نکرد!
گری پیتون (Gary Payton)
گری پیتون در طول دوران ورزشی اش لقب "دهان" را به خاطر توانایی فوق العاده اش در تنگنا قرار دادن بازیکنان حریف با کلماتش در کنار دفاعش بدست آورده است!تد برنهارد(Ted Bernhard) ورزشی نویس نیویورک دیلی در مورد گری پیتون گفته است:((گاهی اوقات دهان گری پیتون به اندازه بازی اش غیرقابل مهار است!))
لری برد (Larry Bird)
بیل فیتچ(Bill Fitch) مربی سابق برد گفته است:((یکبار برد از مدافعش پرسید "رکورددار کسب امتیاز در این ورزشگاه چه کسیه؟" طرف علت این سوال رو پرسید. برد جواب داد"خب تو داری منو دفاع می کنی، نمی کنی؟!"))
در سال 1986 و پیش از شروع مسابقات پرتاب 3 امتیازی، برد در رختکن راه میرفت و می گفت:((من دارم دنبال کسی می گردم که قراره دوم بشه!!))
مایکل جردن (Michael Jordan)
در بازی شیکاگو با دنور، جردن پیش از پرتاب ضربه پنالتی، رو بهدیکمبه موتومبو(Dikembe Mutombo) که بازیکن تازه وارد در NBA محسوب میشد کرد و گفت:((این برای تویه!!)) . سپس چشمانش رو بست، ضربه رو پرتاب کرد و مجددا رو به موتومبو کرد و افزود:((به NBA خوش آمدی!!!))
اسکاتی پیپن (Scottie Pippen)
در فینال بازیهای NBA در سال 1997، کارل مالون (Karl Malone) دو ضربه پنالتی به دست آورد. اسکاتی پیپن در کنار مالون قرار گرفت و در گوشی به او گفت:((پستچی روزهای یکشنبه کار نمیکنه!!)) . بعد از این حرف پیپن، مالون هر دو ضربه پنالتی اش را از دست داد!
می دانید اشکال کار کجاست؟ این جا که وقتی سهل انگاری عده ای به اصطلاح مدیر که لیاقت نگهداری از یک مشت در و تخته را هم ندارند باعث می شود یک دختربچه طفل معصوم شهرستانی زیر یک در غول پیکر له شود و نخاعش را از دست بدهد، هیچ قانونی وجود ندارد که بلایی مشابه بر سر فرزندان و عزیزان همین آقایان مسئول بیاید تا بفهمند خیلی درد دارد که بچه ات جلوی چشمت زمین گیر شود و نتواند راه برود. اگر یک بار -فقط یک بار- این اتفاق می افتاد، دیگر آقای مدیر نمی توانست به این راحتی زل بزند به دوربین تلویزیون و بگوید:((مشکل خاصی نبود، فقط یک لولا ایراد داشت، حلش کردیم...)) . لولای سیاه در، نونای کوچک را ویلچرنشین کرد. کم کم تلخی این مصیبت ها، زیر کام مان عادی می شود، بدبختانه!
خطاب به همه اونايی که صدامو می شنوند ميگم که نا اميد مباشيد. بدبختی بسرمون اومده اما با گذر از حرص و طمع، و تلخی انسانی که از پيشرفت انسان می ترسه، بدبختی هم ميره، تنفر انسانها می گذره وديکتاتورهاميميرن و قدرتی که گرفتن به مردم بر مي گرده. هرگز با مردن انسان، آزادی نمی ميره.
سربازان، خودتون رو بدست حيوانات نسپاريد. مردانی که شما رو خوار می کنن و به بندگی می کشن، زندگی تون رو دسته دسته می کنند و به شما ميگن چی فکر کنيد و چی احساس کنيد. کسانی که به شما تعليم نظامی ميدن و با شما مثل احشام رفتار می کنند و از شما برای تغذيه توپ هاشون استفاده می کنند. خودتون رو تسليم اين مردان نکنيد. مردان ماشينی، با افکار ماشينی و قلب های ماشينی. شما ماشين نيستيد، شما احشام نيستيد، شما انسانيد، شما عشق انسانی رو در وجودتون داريد. تنفر نداشته باشيد، تنها کسانی که مورد علاقه نيستند و غير طبيعی اند تنفر دارند. سربازان برای بندگی نجنگيد، برای آزادی بجنگيد.
همونطور که لوک مقدس ميگه: "قلمرو خداوند درون انساهاست" . نه در يک انسان و نه در گروهی از آنان، بلکه درون تمام انسان ها، درون شما. شما قدرت ساخت ماشين ها رو داريد، قدرت ساخت شادی. با اين قدرت شما می تونيد اين زندگي رو آزاد و زيبا کنيد، می تونيد اين زندگی رو به ماجراجويی شگفت انگيز تبديل کنيد.
با هدف مردم سالاری بياييد از اين قدرت استفاده کنيم، دنيايی که به انسانها فرصت کار ميده، دنيايی که به جوانان آينده و به سالمندان امنيت ميده. به اميد اين چيزها وحشی ها ظهور کردن، اما اونا دروغ ميگن! اونا هرگز به اين اميدها جامه عمل نمی پوشانند، هرگز.
ديکتاتورهاخود را آزاد می کنند ولی انسانها رو به بردگی می کشند. حال بياييد بجنگيم برای جامه عمل پوشاندن به اين اميدها. بياييد بجنگيم برای آزادی دنيا، تا مرزها رو کنار بزنيم. تا حرص، تعصب و تنفر رو دور بندازيم.
بياييد برای دنيايی از دلايل بجنگيم، دنيايی که دانش و پيشرفت ما رو به سعادت همگانی هدايت کنه. سربازان، با نام مردم سالاری بياييد يکی بشيم.
میخوام یک خاطره از دوران طفولیتم نقل کنم که به شدت با این عکس قرابت معنایی داره! پسرای هم سن و سال من خوب یادشونه که وقتی ما بچه بودیم و بزرگترامون تصمیم می گرفتن برای کوتاه کردن موهامون ما رو به آرایشگاه ببرن، آقای آرایشگر به ظاهر مهربون! چوبی روی دسته صندلی میزاشت و ما رو بغل می کرد و روی چوب می نشوند تا قدمون به آینه برسه و... . از روزی یادمه که مادرم، من و برادرم (که سه سال از من بزرگتره) رو به آرایشگاه برد. مرد آرایشگر، جوونی هول و حوش 20 تا 30 ساله بود، سنشو خوب یادم نیست چون خودم 3 یا 4 سال بیشتر نداشتم! فکر می کنم اولین دفعه ای بود که وارد آرایشگاه می شدم و طبیعی بود که بی تابی میکردم. جوون رعنای آرایشگر قصه ما، برای اینکه جلوی گریه منو بگیره، به چاله ای که روی اون درپوش فلزی قرار داشت و در جلوی صندلی بود اشاره کرد و به من گفت که اگه گریه کنی، میندازمت اون تو!!! (هنوزم نمیدونم اون چاله برای چی بود، اما اندازش به قدری کوچیک بود که حتی من که در اون سن بسیار کوچیک بودم هم توش جا نمیشدم!) . به خوبی به یاد دارم که با این حرف آرایشگر، من گریه ای طولانی رو شروع کردم، به حدی که گریه ام تا خروج از آرایشگاه و حتی رسیدن به منزل ادامه داشت!
من همیشه میگم، بهترین راه نزدیکترین راه نیست! و نزدیکترین راه و بهترین راه، همیشه خط زدن و حذف کردن نیست! بقیشو نمیگم تا یک وقت سیاسی نشه!!!
میلا جوویچ سوپر استار مجموعه بی نظیر RESIDENT EVIL که با نقش آفرینی متفاوت خودش پس از سالها چهره یک بازیگر زن در نقش های اکشن و هیجانی را نمایان ساخت. هر چند که اکثر منتقدان بر این عقیده اند که میلا در مجموعه RESIDENT EVIL دفن خواهد شد و قادر به ایفای نقش در فیلم های مطرح دیگر نیست. اما میلای 34 ساله که در 1975 در کیف اکراین به دنیا آمد این روزها بیکار ننشسته و یکی از مدل های فشن حال حاضر آمریکاست، به خصوص با مدل موهای خاص و جنجالی خودش حسابی غوغا کرده است. او اخیرا به دنیای خوانندگان هم پیوسته و با انتشار چندین موزیک ویدیو حسابی مطرح شده است.
نکته جالب اینجاست که جوویچ سرانجام در ازدواج سوم خودش عاقبت به خیر شد و در 22 آگوست 2007 با پاول اندرسون کارگردان، نویسنده و تهیه کننده مجموعه RESIDENT EVIL ازدواج کرد و اکنون صاحب دختری زیبا هستند که بی شباهت به میلا نیست!
گاهی اوقات برخی انسان ها دارای حسی می گردند که قادرند برخی از رویدادهای آینده را پیش بینی کنند. پیش گویی اغلب به فرم های رویا یا تصاویر ذهنی و اکثرا در غالب حدس و گمانه برای مردم عادی رخ می دهد.
برخی از افرادی که این حس را به صورت دائمی دارند امروزه به اسم علمی PSYCHIC یا همان پیشگو خوانده می شوند که بی شک پیشگویی های صحیح آنها تنها وسیله صدق ادعای آنها است. در مورد داستان تایتانیک نیز پیش گویی های بیشماری وجود دارد.
در بامداد ۱۵ آوریل سال ۱۹۱۲ تایتانیک بزرگترین اقیانوس پیمای جهان پس از برخورد با یک آیس برگ در اولین سفر دریایی اش در آتلانتیک غرق شد. تحقیقات پس از این فاجعه نشان داد که حداقل بیست مورد پیش گویی در مورد این حادثه ثبت شده بود.
یکی از عجیب ترین پیش بینی ها توسط مورگان روبرستون (Morgan Roberston) در کتاب پوچی (Futility) در سال ۱۹۸۹ یعنی ۲۳ قبل از فاجعه تایتانیک چاپ شد. در این کتاب یک کشتی غول آسا به نام تیتان پس از برخورد با یک تکه یخ عظیم غرق شد در حالی که این کشتی به Unsinkable یا غرق نشدنی معروف شده بود، همانطور که همه تایتانیک را اینگونه می دانستند. تصویر بالا بر گرفته از کتاب روبرستون و پیشگویی اوست که ۲دهه قبل از فاجعه تایتانیک به چاپ رسید.
پیش گویی های بسیار دیگری در مورد این حادثه وجود دارد. چندین پیشگو غرق شدن یک کشتی بزرگ بر اثر اصابت با تکه یخی را سال ها قبل هشدار دادند و از آن به کشتی مرگ (Doomed-ship) یاد کردند. چندی از مسافران کشتی در آخرین دقایق بر اثر الهاماتی که بعد ها خودشان یاد کردند بلیط خود را کنسل کردند.
امروز هم در بحبوهه ی جام جهانی پیش گویان بسیاری ظهور کردند از جمله جادوگر معروف آفریقایی ها که نوید قهرمانی آرژانتین را داده بود. ولی بی شک معروف ترین پیشگو نو ظهور این دوره اختاپوس معروف آلمانی هاست.
که در آخرین پیشگویی خودش اسپانیا را قهرمان این جام معرفی کرد. چاره نداریم جز صبر کردن تا ببینیم این کوچولو هشت پا این بار چند مرده حلاجه!
منبع: Supernatural guides:Mysterious Powers and Strange Forces
وقتی بچه بودم همسایمون یه خانواده افغانی بود، البته از اونایی که سرشون به تنشون می ارزه. تا اسم افغانی میاد ما ایرانی ها نا خود آگاه ذهنمون می ره سمت یه کارگر ریشو با یه بیل به دست سر گذر با یه لهجه ضایه! این همسایه ما یه دختر داشتند به اسم بهناز که دست کریستین استوارتو از پشت بسته بود. منم به هر بهانه ای خونه اونا تلپ می شدم تا با بهناز بازی کنم، حتی تلویزیون خونمونو خراب کردم تا به هوای کارتون نگاه کردن برم خونه بهناز (وای عجب شر بودم!). بعد یه سال چشم چرونی بهناز اینا به علت این که ایران اتباع افغانی رو اخراج می کردند رفتن هلند. حالا از من نپرسید چرا هر چی آدم حسابی بود بیرون کردند این زاخالایه کارگرو گشنه گدا رو نگه داشتن که هر چی شغل تو کشور اشباع کنند. چشمتون روز بد نبینه من موندم یه پسر ۶ ساله Broken Heart با یه عشق پر زده. بعدها تنها چیزی که از هلند تو ذهنم می اومد دو تا دبلیو گنده WW بود Windmill و Wild flower.
سرزمینی که به آسیاب های بادی و گل های وحشیش شهره بود و بنا به گفته مورخان هم گل هاش هم آسیاب هاش از ایران به هلند رفته.
از بهناز که بگذریم که الان حتما یه پاف خفن هلندی دوست پسرشه. بعدها یه بازیکن اسطوره ای منو مجذوب خودش کرد.
با اون مدل موهاش و عینکش که بیشتر شبیه شکارچی های زامبی و کنیبال تو فیلم های هالییود بود. بعد هم ظهور یه دیلاق تکنیکی از آژاکس (ابرهیموویچ) و پسر شرور فاینورد که بعدا رفت به تیم محبوبم آرسنال.
شاید این دختره که کناره ون پرسی وایستاده همون بهناز باشه باور کنید دنیا خیلی کوچیکه!
تو این جام هم مثل همیشه طرفدار هلند بودم و باور داشتم که برزیلو می زنه و ایمان دارم که امسال قهرمانه. به امید قهرمانی لاله های نارنجی...
در هیاهوی شروع جام جهانی و در سکوت خبری رسانه های ایرانی، بالاخره Los Angeles LAKERS بعد از 7 بازی سخت و دشوار تونست Boston CELTICS ، پر افتخارترین تیم حاضر در مسابقات NBA رو مغلوب خودش کنه و برای شانزدهمین بار قهرمانی NBA رو به دست بیاره. Boston تا به حال 17 بار این عنوان ارزشمند رو کسب کرده است.
اما هدفم از این پست، بررسی فینال مسابقات نبود، چون نه حوصله اش رو دارم و نه وقتش رو! در چارچوب چهارمین مسابقه این دو تیم، اتفاق جالبی روی داد که در عالم ورزش جالب و منحصر به فرد بود: در فاصله 1 دقیقه مانده به انتهای کوارتر اول، Paul Pierce توپ ریباندی از حمله نافرجام Lakers را دریافت می کند و از زمین خودی به سمت حلقه حریف حمله می کند و با یک حرکت سه گام موفق به کسب 2 امتیاز می شود. اما در بین یورش Pierce برای کسب امتیاز، Ron Artest بازیکن Lakers بر روی او خطا می کند و Pierce علاوه بر کسب 2 امتیاز صاحب یک ضربه پنالتی 1 امتیازی هم می شود. اتفاق جالب اینجا روی می دهد که Pierce از خوشحالی کسب 2 امتیاز و یک ضربه پنالتی، برای ابراز شادی، با مشت به هوا ضربه می زند، غافل از اینکه مشت ایشون روانه صورت یکی از داوران مسابقه می شود!!! بعد از این حرکت، واکنش Pierce ،داور مسابقه و البته تماشاگران در نوع خودش جالب بود که دعوت می کنم دو کلیپ از این حادثه رو دانلود کنید و لذت ببرید:
تیتر این مطلب، شعار سایتیه که میخوام معرفیش کنم. اگه شما هم مثل من به دستور استاد زبانتون مجبور بودید که یک رزومه انگلیسی از خودتون بنویسید و تمام نمونه های مختلف از رزومه هایی که در اینترنت وجود داره، به جای اینکه کمکتون کنه بیشتر گیجتون کرد، یا به هر دلیل دیگه ای تحت شکنجه روحی و روانی! قرار گرفتید و ناچار شدید که یک رزومه به زبان انگلیسی از خودتون داشته باشید و بنویسید، به این سایتی که در ادامه معرفی می کنم حتما سر بزنید و رزومه خود رو بصورت کاملا رایگان تهیه کنید؛ مطمئن باشید که ضرر نمی کنید!
ابتدا وارد سایت My Resume Online بهاین آدرس بشید. در صفحه اول اطلاعات اولیه خودتون نظیر نام و نام خانوادگی، آدرس، تلفن، ایمیل، تاریخ تولد و... رو وارد کنید. دقت کنید ایمیلی که وارد می کنید باید معتبر باشه، چون این سایت قبل از دسترسی به سایر مراحل، یک لینک فعال سازی به ایمیلتون می فرسته که باید روی اون لینک کلیک کنید تا اکانت شما در این سایت فعال بشه. در همین صفحه باید یک Username با Passworde دلخواه خودتون بسازید تا دفعه بعدی که وارد سایت میشید، از یوزر و پسوردتون استفاده کنید. پس دقت کنید که یوزر و پسوردی که می سازید هم مهمه و بعدا لازمتون میشه.
حالا یک لینک فعال سازی به ایمیلتون ارسال شده. وقتی روی لینک فعال سازی کلیک کردید، دوباره به سایت هدایت میشید.
مراحل بعدی شامل سوابق شغلی و تحصیلی و... رو هم با توجه به نوع رزومه ای که می نویسید کامل کنید. حتی میتونید عکس خودتون رو هم در رزومه خود قرار بدید. از منوی سمت چپ هم می تونید برای نوشتن سایر اطلاعات رزومه نظیر تخصصات کامپیوتری و زبان و... استفاده کنید. مراحل بعدی به هیچ وجه پیچیده و سخت نیست و حتی اگه کمی انگلیسی بلد باشید، میتونید اطلاعات رزومه خودتون رو وارد کنید.
در پایان که همه اطلاعات مورد نیازتون رو وارد کردید، روی دکمه Preview my resume کلیک کنید. به صفحه ای هدایت میشید که رزومه شما با تمام اطلاعاتی که وارد کردید رو نشون میده. نکته جالب اینه که آدرس این صفحه، مختص یوزری که شما در ابتدا وارد کرده اید ساخته شده و اکانت شما برای همیشه در این سایت فعال خواهد بود و حتی بعدها میتونید اطلاعات رزومه خودتون رو ویرایش کنید و یا تغییر دهید.
تو مشغول مردنت بودی يك كتاب شعر نيست. مجموعه ای از تصاوير و كلمات است. سرسام آور، زيبا، دل تنگ و كيفور كننده... زير سايه درختان حبست می کند تا توی گذشته و آینده ای که نیامده گم شوی، بین تصاویر اش بچرخی و مجذوب ترجمه عجيب و چاپ تميز كتاب شوی كه مي خواهد يك كتاب شعر باشد. كتاب شعری پر از نامه های آدم هايی مثل بوكوفسكی، كارور، مارك استرند و... مترجم كتاب محمدرضا فرزاد است و تصاويرش انتخاب شده شهريار توكلی. ایام عیدی گرفتارش شويد بد نیست...
- دختری ماجراجو به نام کورولاین از درون کمد خانه شان وارد دنیایی جدید و عجیب می شود که شباهت بسیار زیادی به خانه خودشان دارد. پدر و مادری شبیه به پدر و مادر خودش، همسایه هایی شبیه به همسایه های خانه خودشان، اما همه اینها با یک تفاوت عمده ...
- نمیدونم چه رسمی وجود داره که تمام فیلمهایی که برای جایزه ای در اسکار کاندید می شوند، در آخرین روزهای منتهی به مراسم اسکار روانه سینماها می شوند. فکر می کنم در میان تمام فیلمهای حاضر در اسکار، این فیلم از همه زودتر پخش و اکران شد و از این نظر با سایر فیلمها متفاوت بود.
- از شخصیت و صدای کورولاین خیلی خوشم میومد. دختری ماجراجو و بازیگوش و شیطون با موهای آبی! به جای کورولاین داکوتا فنینگ صحبت کرده است، همان دختر کوچولوی خوشگل و ناز فیلمهایی مثل من سام هستم و جنگ دنیاها. البته الان بزرگ شده و 16 سال داره!
جمع بندی: در خیلی از کشورها درجه بندی سنی این فیلم برای 11 سال به بالا در نظر گرفته شده، یا حضور کودکان در کنار پدر و مادر. این نشون میده که فیلم خیلی برای بچه های کم سن و سال مناسب نیست. از معماهای این فیلم بسیار لذت بردم. 34000 نفر تا به حال به این فیلم امتیاز داده اند که میانگین امتیاز آنها 7.8 است. من هم به این فیلم امتیاز 7 دادم.
جدیدترین اثر گای ریچی، بازخوانی داستان زیبای Sherlock Holmes بود:
Best Achievement in Art Direction
Best Achievement in Music Written for Motion Pictures, Original Score
- دکتر واتسون در آستانه ازدواج با نامزد خود قرار دارد. از طرفی شرلوک هلمز هم عاشق دختری شده است که از شانسش تبه کار است! در کنار این قضایا ، هلمز و واتسون باز هم در کنار یکدیگر مشغول پرونده ای جدید شده اند که باعث ترس و وحشت در میان تمام مردم انگلستان شده است ...
- این فیلم به حق کاندید دریافت دو جایزه اسکار شده بود: طراحی صحنه و موسیقی متن اصلی برای فیلم. در کنار این دو، یک اسکار دیگر هم شایسته رابرت داونی جونیوری بود که گلدن گلاب رو هم کسب کرد، اما برای اسکار حتی نامزد هم نشد! طراحی خیابان های لندن واقعا فوق العاده بود، و در کنار اون موسیقی فوق العاده زیبای فیلم اثر هانس زیمر که بسیار گوش نواز بود. بازی فوق العاده داونی جونیور هم در نقش شرلوک هلمز بسیار پخته و زیبا بود، هر چند سخت بود که چهره شرلوک هلمز قبلی را در سریال معروفش از یاد ببریم. و همچنین بازی تحسین بر انگیز جود لاو در نقش دکتر واتسون، یار وفادار هلمز!
جمع بندی: این فیلم در انگلستان فیلمبرداری شده است. دیدن جدیدترین داستان شرلوک هلمز قطعا خالی از لطف نیست، و به همه کسانی که به ماجراجویی های هلمز و واتسون علاقه دارند پیشنهاد می کنم حتما این فیلم رو ببینند. این اثر زیبا تا به حال میانگین امتیاز 7.6 کسب کرده است. اینجانب هم اگر چه نمره ای بین 7 و 8 در نظر داشتم، اما سرانجام نمره 7 بهش دادم!
و سرانجام آخرین فیلمی که دیدم، فیلمی که تنها ساعتی پیش از شروع مراسم اسکار دیدم، فیلم با شکوه و ماندگار Avatar ، سومین اثر جیمز کامرون در هزاره سوم:
فیلمی که به شایستگی و لیاقت تمام برای 9 اسکار کاندید شده بود، اما در کمال ناباوری مورد بی مهری هیئت داوران قرار گرفت و تنها 3 اسکار کسب کرد.
Best Achievement in Art Direction Best Achievement in Cinematography Best Achievement in Visual Effects Best Achievement in Directing Best Achievement in Editing Best Achievement in Music Written for Motion Pictures, Original Score Best Achievement in Sound Best Achievement in Sound Editing Best Motion Picture of the Year
- سال 2154 میلادیست. سیاره پاندورا حاوی تنوع خارق العاده ای از حیات وحش فرازمینی است. در این سیاره موجوداتی شبهانسان بنام ناوی ها زندگی می کنند که از نظر پیشرفت فنی در سطح پایین تری از زمینیان هستند، اما دارای فرهنگی بسیار غنی می باشند. منابع طبیعی سرشاری در این سیاره وجود دارد که بشر به دنبال آن است. از این جهت زمینیان جهت تصرف منابع غنی این سیاره، آماده حمله و اشغال نظامی می شوند که منجر به نابودی خانه و کاشانه ناویها و محیط زیستشان خواهد گشت. از سوی دیگر، گروهی از دانشمندان مشغول آزمایش پروژهای بنام آواتار هستند که در آن با علم ژنتیک بدنهای ناوی مصنوعی در آزمایشگاه خلق کرده، و خودآگاهی انسانی را بعنوان رانندهٔ آن بدن بطور موقت درون آن بدن تزریق می کنند تا بتوانند از این طریق با فرستادن این ناویهای مصنوعی داخل جماعت ناویها، بطور ناشناس تجسس کرده تا بلکه فرهنگ و رسم و رسوم آنان را بشناسند....
- آواتار تنها فیلمی در تاریخ است که از مرز فروش 2 میلیارد دلار گذشته است. نکته جالب اینجاست که فیلم دوم این رده بندی یعنی تایتانیک هم از ساخته های ماندگار جیمز کامرون است.
- آواتار در مراسم اسکار بسیار بد اقبال بود. اما در هر 3 رشته ای که موفق به کسب اسکار شد، هیچ کدام از رقیبانش حتی در حد آواتار هم نبودند و از قبل اسکار آواتار در این رشته ها مسلم و محرز بود. طراحی صحنه، فیلمبرداری و جلوه های ویژه اسکار را برای آواتار به ارمغان آوردند. وجود و به تصویر کشیدن دنیای عجیب و غریب و در عین حال زیبای پاندورا شاهکاری منحصر به فرد در طراحی صحنه بود. در کنار آن فیلمبرداری بی نقص فیلم از عوامل موفقیت فیلم محسوب می شد. و در انتها جلوه های ویژه و سه بعدی فیلم که جای هیچ بحثی در انتخاب آواتار در کسب این اسکار باقی نگذاشته بود، و دو رقیب دیگر (منطقه 9 و استار ترک) حتی اندک شانسی هم برای کسب اسکار این رشته نداشتند.
- موسیقی بسیار به یا ماندنی و زیبای فیلم اثر جیمز هورنر بود که پیش از این سابقه همکاری با جیمز کامرون را داشت و برای فیلم تایتانیک موفق به کسب دو اسکار شده بود. اگر چه آواتار موفق به کسب اسکار برای بهترین موسیقی اصلی برای فیلم نشد، اما چیزی از موسیقی انیمیشن بالا که اسکار را کسب کرد نداشت. به طور کلی تمام فیلمهایی که برای اسکار موسیقی متن کاندید شده بودند در سطح بالایی قرار داشتند و رقابت نزدیکی با یکدیگر داشتند.
جمع بندی: یکی از حاضران در مراسم اسکار به شوخی گفت که اگر کسی هنوز فیلم آواتار را ندیده است، بزرگترین اشتباه زندگی خود را انجام داده است! فیلم آواتار همه چیز داشت، از صحنه های اکشن گرفته تا سکانسهای عاشقانه، پر از ماجراجویی های مختلف بود، صحنه های جنگی این فیلم واقعا زیبا بود. گویی این فیلم ارباب حلقه هایی بود که داستان آن در آینده اتفاق افتاده است! فکر می کنم که به زودی این فیلم رکورد فیلم رستگاری در شاوشانگ از نظر میزان افرادی که به این فیلم امتیاز داده اند (482000 نفر) را خواهد شکست، زیرا تا کنون که تنها چند ماهی از اکران آواتار گذشته است چیزی در حدود 212000 نفر به این فیلم امتیاز داده اند. این فیلم هم اکنون در جایگاه 68 برترین فیلمهای جهان با میانگین امتیاز 8.5 قرار دارد. آواتار جز معدود فیلمهایی است که من به آن امتیاز کامل 10 داده ام! و قطعا یکی از کاملترین فیلمها.
همانطور که می دونید مراسم اسکار چهارشنبه هفته پیش به وقت ایران برگزار شد و نتایج اون هم مشخص شد. کم حوصلگی اجازه نداد تا بقیه فیلمهایی که دیده بودم رو معرفی کنم. بعد از مراسم، در این نزاع درونی بودم که به ادامه معرفی فیلمهای اسکار بپردازم، یا از روی چند فیلم باقیمانده بپرم و با مروری بر نتایج کار رو تمام کنم! تا امروز این نزاع ادامه داشت، و سرانجام تصمیم گرفتم حداقل برای کامل شدن آرشیو خودم باقیمانده فیلمها رو هم بررسی کنم و بعد از اون به نتایج عجیب و غریب اسکار امسال بپردازم. پس این خودم و این هم ادامه معرفی فیمهای نامزد دریافت اسکار!
برای 2 اسکار که هر دوش هم برای بازیگراش بود کاندید شده بود، و البته موفق به کسب هیچ کدامش نشد.
Best Performance by an Actor in a Leading Role Best Performance by an Actor in a Supporting Role
- این فیلم هم جز فیلمهایی بود که بر اساس داستان واقعی ساخته شده است. داستان فیلم از روزهایی قبل از انتخابات ریاست جمهوری آفریقای جنوبی شروع می شود، جایی که برای اولین بار سیاه پوستان حق رای پیدا می کنند و نلسون ماندلا که 30 سال را در زندان سفیدپوستان گذرانده است، به عنوان رییس جمهور برگزیده می شود. در حالی که قرار است جام جهانی راگبی درسال 1995 به میزبانی آفریقای جنوبی برگزار شود، کشور مملو از دعواها و اختلافهای سیاهان با سفیدان است. در آن زمان تیم راگبی آفریقا متعلق به سفیدپوستان بود و سیاهان تصمیم می گیرند (با توجه به نتایج ضعیف تیم راگبی) این تیم را منحل کنند و تیم جدیدی را به نمایندگی از آفریقای جنوبی به جام جهانی اعزام کنند. اینجاست که ماندلا با نفوذ و محبوبیت خود مانع این کار می شود و با سیاستهای خود باعث می شود که این تیم همچنان استقلال خود را حفظ کند. تیم روز به روز پیشرفت می کند و سرانجام در جام جهانی قهرمانی را به دست می آورد.
- پیش از این خیلی با شخصیت ماندلا آشنا نبودم. سیاستهایی که این مرد در پیش گرفت تا یک کشور که از شدت اختلافات نژادی در حال متلاشی شدن است به یک کشور کاملا یکپارچه و متحد برسد، قابل تحسین است. سیاستهای پشتیبانی و حمایت از یک ورزش (که خیلی ها در ابتدا اون رو بیخود و بی ارزش می دونستند) سرانجام به اتحاد مردمی می رسد که سالها در جنگ با یکدیگر بودند. اینها نشون میده که ماندلا واقعا مرد مدبری بوده و هست، خوش به حال کشوری که چنین رییس جمهوری داره!
- "دارم به این فکر می کنم که چطور میشه 30 سال در یک زندان کوچک باشی، و بعد از آزادی تمام افرادی که تو را در زندان انداختند (سفید پوستها) را ببخشی!" این بخشی از دیالوگ فیلم از زبان کاپیتان تیم راگبی (با بازی مت دیمون) بود که در وصف نلسون ماندلای کبیر گفته است. وقتی چنین شرایطی رو با کشور خودم مقایسه می کنم فقط افسوس می خورم. این مرد برای اتحاد کشورش اول از طرف خودش تمام سفید پوستها را بخشید، و بعد از مردم خواست تا یکدیگر را ببخشند. و حالا یک کشور متحد و یک مرد بزرگ که کارهاش در تاریخ برای همیشه ثبت میشه. اما مسئولان کشور ما به جای اینکه سعی در متحد کردن مردم داشته باشند (چیزی که مدام در هر مناسبتی مثل انتخابات یا تظاهرات شعارش رو میدن) سعی در به جان هم انداختن مردم می کنند، گروهی را مردم شریف ایران و گروهی را خس و خاشاک می نامند، گروهی را حزب الله و گروهی را حزب شیطان می نامند، گروهی را انسان و گروهی را گاو و گوساله می نامند و... . این است اتحاد در کشور ما!
- قبل از شروع جام جهانی تیم راگبی آفریقا در دیداری دوستانه به مصاف تیم قدرتمند انگلیس می رود. نلسون ماندلا هم در یکی از نخستین روزهای ریاست جمهوریش در ورزشگاه حاضر می شود، به دیدار تماشاگران می رود و از یکی از معدود تماشاگرانی که پرچم جدید آفریقای جنوبی را در دست دارد تشکر می کند. آفریقای جنوبی در این دیدار شکست سنگینی می خورد و هیچ کس امیدی به این تیم ندارد. دو دستگی در کشور موج می زند. یک سال بعد، ماندلا در فینال جام جهانی در ورزشگاه حضور دارد. تیم آفریقای جنوبی در دیدار پایانی با نیوزیلند (که انگلستان را شکست داده است) مسابقه می دهد. ورزشگاه پر است از پرچم جدید آفریقای جنوبی! برای اولین بار است که سیاهان در کنار سفیدان در کنار هم به تماشای بازی می پردازند، همدیگر را از خوشحالی در آغوش می گیرند و...
- کلینت ایستوود سابقه ساختن فیلم ورزشی را در کارنامه خودش دارد، فیلم عزیز میلیون دلاری که موفق به کسب اسکار هم شد. این فیلم اگر چه موفقیت فیلمهای قبلی ایستوود را نداشت، اما فیلم قابل توجهی بود. جالب اینجاست که در گلدن گلاب، ایستوود برای این فیلم کاندید دریافت جایزه بهترین کارگردانی شده بود.
- بعد از دیدن مراسم گلدن گلاب و مراسم اسکار، عاشق مورگان فریمن شدم! مطمئن باشید هیچ کس بهتر از فریمن از عهده ایفای نقش نلسون ماندلا بر نمی آید. سنگین بودن، مودب بودن، و حتی شباهتهای چهره از موارد تشابه ماندلا و فریمن است. شاید دومین نفر شایسته برای اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد مورگان فریمن بود. از بازی خوب مت دیمون هم نباید به سادگی گذشت.
جمع بندی: بازیگران این فیلم دستشون از اسکار خالی موند. در گلدن گلاب هم هیچ جایزه ای نصیب این فیلم نشد. امتیاز این فیلم 7.5 است و من به این فیلم زیبا نمره 7 دادم.
- یک انیمیشن عجیب در میان سایر انیمیشن ها. انیمیشنی که مثل سایر انیمیشن ها خنده دار نیست، گویی اصلا این انیمیشن برای کودکان ساخته نشده است! داستان فیلم بر اساس اعتقادات مسیحیان ساخته شده است، کتابی مشهور در دین مسیحیت به نام کلز. فیلم داستان پسر کوچکی است که به طراحی و نقاشی این کتاب می پردازد. (بیش از این نمی تونم در مورد داستان فیلم بگم!)
- یک انیمیشن خوش آب و رنگ با طراحی های شاد و زیبا (که ظاهرا بعضی از طراحیهایش هم از همان کتاب معروف کلز گرفته شده است) که دل آدم را بسیار شاد می کند، هر چند خیلی از داستان فیلم سر در نمی آورید! این فیلم 75 دقیقه ای محصول 3 کشور ایرلند، فرانسه و بلژیک می باشد.
جمع بندی: قطعا این فیلم برای خود مسیحیان معنا و مفهوم دیگری داره،، اما درک این فیلم برای ما بسیار دشواره. اگر توضیحات مترجم زیرنویس در ابتدای فیلم نبود (که بخشی از آداب مسیحیان و اعتقاداتشون رو توضیح داده بود) عملا من هیچ چیزی از این فیلم نمی فهمیدم! امتیاز 7 از طرف من، و امتیاز 7.5 از طرف سایر کسانی که این فیلم را دیده اند!
Best Performance by an Actress in a Supporting Role
Best Writing, Screenplay Based on Material Previously Produced or Published Best Achievement in Directing Best Achievement in Editing Best Motion Picture of the Year Best Performance by an Actress in a Leading Role
- داستان فیلم به قدری تلخ و سخت و... است که واقعا از گفتنش شرم دارم! فیلم داستان زندگی دختری 16 ساله به نام پرشس است که به علت اینکه (برای بار دوم) حامله شده است از مدرسه اخراج می شود. این دختر از 3 سالگی مورد تجاوز پدر خودش قرار می گرفته و فرزند اولش دچار عقب ماندگی ذهنی است. او که با مادرش زندگی می کند، مدام مورد اذیت و آزار مادرش هم قرار می گیرد (در کل بخونید زندگی بسیار سختی داشته دیگه!) . پرشس برای ادامه تحصیل به موسسه ای به نام "تحصیلات برای هر فرد" می رود و در آنجا با معلمی مهربان و سایر دخترانی که آنها هم بنا به دلایلی (مثل اعتیاد) از مدرسه اخراج شده اند آشنا می شود ...
- ابتدا باید توضیحی در مورد ترجمه عنوان فیلم بدهم. "...My Precious" تکه کلام گالوم در فیلم محبوب من ارباب حلقه ها بود که مدام در مورد حلقه به کار می برد، و معنی اون "عزیز من..." است. در عنوان این فیلم هم Precious قرار دارد، ولی این دفعه فرق می کند و چون اسم شخصیت اصلی فیلم پرشس است، نباید عنوان فیلم ترجمه شود. این نکته رو از این جهت گفتم که در بعضی از سایتها (از جمله ویکی پدیا) دیده ام که نام فیلم ارزشمند ترجمه شده است که اشتباه می باشد و باید با عنوان پرشس نوشته شود.
- بازیگر اصلی این فیلم ثابت کرد که می توان ره صد ساله را در یک شب طی کرد! گابوری سیدیب 27 ساله در نخستین تجربه بازیگری اش نقش پرشس را بر عهده داشت. و جالب اینجاست که در نخستین تجربه اش کاندید دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن هم شد، و جالبتر اینکه برای کسب این اسکار با مریل استریپ که برای 16 اسکار کاندید شده است رقابت کرد! واقعا هیجان آوره، نه؟!
- مونیک هم کسی است که در فیلم نقش مادر خشن و بسیار بد اخلاق پرشس را بر عهده داشت. بازی تاثیر گذار و فوق العاده او تحسین بر انگیز بود، به طوری که هم گلدن گلاب و هم اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برایش به ارمغان آورد. دقایق انتهایی فیلم کاملا مختص به وی بود، و بازی فوق العاده وی در 10 دقیقه پایانی قطعا به انتخاب او برای کسب اسکار کمک شایانی کرده است.
- لی دنیلس کارگردان 41 ساله ای است که در دومین تجربه فیلم سازی اش، فیلمی ساخت که بسیار موفق (حداقل در اسکار) شد. سر و سامان دادن به این فیلم با این داستان عجیب و غریب و غیر قابل باورش از هنرهای کارگردان بود.
جمع بندی: فیلم علاوه بر اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن، اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را هم دریافت کرد. کارگردان فیلم هم می رفت که به نخستین کارگردان سیاه پوستی تبدیل بشه که تا به حال اسکار بهترین کارگردانی رو دریافت کرده، اما قسمت نبود و اینجوری نشد! عوضش یک زن برای اولین بار اسکار بهترین کارگردانی رو تصاحب کرد! عجیب اینجاست که این فیلم هم مثل دو فیلم قبلی که در این پست معرفی کردم، میانگین امتیاز 7.5 دارد! من هم چون از داستان این فیلم خوشم نیومد، بهش امتیاز 6 دادم!