توی کتابخانه خونمون یک کتاب قدیمی چاپ سال 1348 پیدا کردم به نام "خوشمزگیها" که همانطور که از اسمش مشخصه ، شامل شعرها و مطالب طنز میباشه . برای اینکه جای طنز هم توی وبلاگمون خالی نمونه ، تصمیم گرفتم بعضی از مطالب جالب و البته مناسبش رو قرار بدم .
پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن
می شنیدم که بدین نوع همی راند سخن
کای ززلفت صصصبحم شاشاشام تاریک
وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن
تتتریاکیم و بی شششهد للبت
صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن
طفل گفتا : مممن را تو تو تقلید مکن
گگگم شو ، ز برم ، ای کککمتر از زن
می می خواهی ممشتی بککلت بزنم
که بیفتد مممغزت میمیان ددهن ؟
پیر گفتا : وووالله معلوم است این
که که زادم من بیچاره زمادر الکن
هههفتاد و هشتاد و سه سالست فزون
گگگنگ و لالالالم ببخلاق ز من
طفل گفتا : خخدا را صصصد بار ششکر
که برستم به جهان از مللال و ممحن
مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو
تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن !
پوست روباه !
مرد : چه مانعی دارد ، خود روباه هم تا وقتی که میمیرد از همین یک پوست استفاده می کند !...
پدر و پسر خسیس
پسر جواب داد : پس خاطرت جمع باشد که این لباس های پدرم است !

۱ نظر:
موش بخورت خوشمزه. کتاب داری!اون کتابخونه خونتون مارو کشته!
ارسال یک نظر