۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

خوشمزگیها (1)

توی کتابخانه خونمون یک کتاب قدیمی چاپ سال 1348 پیدا کردم به نام "خوشمزگیها" که همانطور که از اسمش مشخصه ، شامل شعرها و مطالب طنز میباشه . برای اینکه جای طنز هم توی وبلاگمون خالی نمونه ، تصمیم گرفتم بعضی از مطالب جالب و البته مناسبش رو قرار بدم .



لال بازی

پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن

می شنیدم که بدین نوع همی راند سخن

کای ززلفت صصصبحم شاشاشام تاریک

وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن

تتتریاکیم و بی شششهد للبت

صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن

طفل گفتا : مممن را تو تو تقلید مکن

گگگم شو ، ز برم ، ای کککمتر از زن

می می خواهی ممشتی بککلت بزنم

که بیفتد مممغزت میمیان ددهن ؟

پیر گفتا : وووالله معلوم است این

که که زادم من بیچاره زمادر الکن

هههفتاد و هشتاد و سه سالست فزون

گگگنگ و لالالالم ببخلاق ز من

طفل گفتا : خخدا را صصصد بار ششکر

که برستم به جهان از مللال و ممحن

مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو

تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن !



پوست روباه !

زن : به نظرم تو دلت می خواهد که من تا آخر عمر با این پوست روباه بگذرانم ؟
مرد : چه مانعی دارد ، خود روباه هم تا وقتی که میمیرد از همین یک پوست استفاده می کند !...



پدر و پسر خسیس

شخصی فرزند یکی از تجار ثروتمند را دید که لباس چرب و کثیفی پوشیده است . به او گفت : تو که الحمدلله صاحب ثروت هستی ، چرا باید این لباس را بپوشی ، هیچ میدانی اگر پدرت تو را با این لباس ببیند چه خواهد گفت ؟
پسر جواب داد : پس خاطرت جمع باشد که این لباس های پدرم است !



۱ نظر:

farhad گفت...

موش بخورت خوشمزه. کتاب داری!اون کتابخونه خونتون مارو کشته!