۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

باران !

همین الان، هیچ چیزی بهتر از بارانی نیست که همین الان در حال باریدنه. اونم درست در لحظه ی اذان صبح. مثل همیشه، من و خدا با همیم. اونم دقیقا در شبی که چند ساعت قبلش، فیلم سینما پارادیسو رو دیدم! وای که چه ارتباط ساده و در عین حال پیچیده ای دارند همه اینها با هم!

باران می باره و من با خدا خلوت کرده ام، مثل همیشه...

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

بازگشت !

سلام.
دارم یکم به در و دیوار وبلاگ می رسم. قصد دارم مرتبش کنم، تا روم بشه در ادامه گذشته، برگردم! تنهای تنها، مثل همیشه! خدا رو چه دیدی، شاید اومدن کمکم!
 به هر حال، به یک دستم دستمال گردگیری گرفتم و دارم گرد و غبار رو پاک می کنم، اون دست دیگمم آچار و چکش و پیچ گوشتی و... واسه تعمیر مطالب قدیمی وبلاگ! حداقل ظاهرش مثل گذشته بشه!
 کم حوصله ام، خیلی کم حوصله، اما سعی می کنم باشم. پس پیش به سوی ترک تنبلی!