
میخوام یک خاطره از دوران طفولیتم نقل کنم که به شدت با این عکس قرابت معنایی داره! پسرای هم سن و سال من خوب یادشونه که وقتی ما بچه بودیم و بزرگترامون تصمیم می گرفتن برای کوتاه کردن موهامون ما رو به آرایشگاه ببرن، آقای آرایشگر به ظاهر مهربون! چوبی روی دسته صندلی میزاشت و ما رو بغل می کرد و روی چوب می نشوند تا قدمون به آینه برسه و... . از روزی یادمه که مادرم، من و برادرم (که سه سال از من بزرگتره) رو به آرایشگاه برد. مرد آرایشگر، جوونی هول و حوش 20 تا 30 ساله بود، سنشو خوب یادم نیست چون خودم 3 یا 4 سال بیشتر نداشتم! فکر می کنم اولین دفعه ای بود که وارد آرایشگاه می شدم و طبیعی بود که بی تابی میکردم. جوون رعنای آرایشگر قصه ما، برای اینکه جلوی گریه منو بگیره، به چاله ای که روی اون درپوش فلزی قرار داشت و در جلوی صندلی بود اشاره کرد و به من گفت که اگه گریه کنی، میندازمت اون تو!!! (هنوزم نمیدونم اون چاله برای چی بود، اما اندازش به قدری کوچیک بود که حتی من که در اون سن بسیار کوچیک بودم هم توش جا نمیشدم!) . به خوبی به یاد دارم که با این حرف آرایشگر، من گریه ای طولانی رو شروع کردم، به حدی که گریه ام تا خروج از آرایشگاه و حتی رسیدن به منزل ادامه داشت!
من همیشه میگم، بهترین راه نزدیکترین راه نیست! و نزدیکترین راه و بهترین راه، همیشه خط زدن و حذف کردن نیست! بقیشو نمیگم تا یک وقت سیاسی نشه!!!
۵ نظر:
چه خاطره ی تلخی حسام جان، و چقدر درس که توش پنهان شدن...
ما یه ارایشگر گاگول داشتیم اون زمان می گفتیم المانی بزن اصلاح کوتاه می کرد می گفتیم کپ بزن اصلاح کوتاه میکرد نوبت های بعد دیگه هیچی بهش نمی گفتیم خودش می دونست باید چی کار کنه .....اصلاح کوتاه
آی گفتی حسام .... یادش به خیر اون چوبه ... من همیشه می خواستم زودتر بزرگ شم رو اون چوبه نشینم ... :))
در جريان نظر من كه هستي
از اون چوبه عكس نداري؟؟؟؟؟؟من خيلي دوست دارم ببينمش
آره نظر تو رو میدونم، همون لاستیکی!!!
عکس چوبه رو میخوای؟! یا عکس منو موقعی که نی نی بودم و روی چوب نشسته بودم رو میخوای؟!!
عكس تو رو مي خوام چي كار؟؟؟ (شكلكه اون زبون عصبانيه رو اينجا نداره تو اينو مثه همون در نظر بگير)
اصلا مگه زماني كه تو نيني بودي دوربين عكاسي اختراغ شده بود " بابا بزرگ"؟؟؟
ارسال یک نظر