۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

خوشمزگیها (3)

یونجه خوب

آقایی که در طویله به سرکشی اسبها رفته بود دید نوکرش یونجه بسیار بدی برای اسبها خریده است. گفت: این چه یونجه ای است که خریده ای؟

نوکر گفت: خیلی خوب است.

آقا گفت: نخیر خیلی بد است.

نوکر قدری از یونجه را برداشت و نزدیک دهان اسب برد و اسب به خوبی خورد. نوکر گفت: ملاحظه کنید، اسب یونجه را باید بشناسد که به این خوبی می خورد نه شما!


باعث خجالت است!

اتوبوس بسیار شلوغ بود به طوری که عده ای زن و مرد ایستاده، به میله اتوبوس چنگ انداخته بودند. یکی از مسافرین روی صندلی راحت نشسته و سر خود را میان دو دست گرفته بود. مسافر پهلویی پرسید: چرا سرت را این طور پایین انداخته ای؟ مگر خدای نکرده سرت درد می کند؟

مسافر جواب داد: خیر، وجدانم ناراحت است که ببینم مردها نشسته و خانمها اینطور ایستاده اند!


نوش و نیش!

رفیق نازک طبعم در کنار کوچه خلوت و کثیفی بر جای مانده، با نفرت و انزجار به پشت پای خود می نگریست و با چهره درهم کشیده به خود می پیچید. یکی از آثار العجم های عظیم الجثه! و مجهول الهویه! پایش را آلوده کرده بود.

دوست شوخ و بذله گویی از راه رسید و هنگامی که پای او را در کثافت فرو رفته دید و خودش را متفکر یافت با خنده گفت: رفیق در خودت فرو رفته ای!

۱ نظر:

ارتمیس گفت...

سلام ممنون به خاطر تذکرتون در ضمن هر چه از دوست رسد نیکوست