بعد از اينکه کشتمشون، اسلحه رو انداختم تو تايمز، دستهامو تو دستشويی برگرکينگ شستم، و به طرفه خونه قدم زدم و منتظر دستورات موندم. چند لحظه بعد، دستورات رو دريافت کردم. "از لندن گمشيد بيرون، آشغال کله ها" . "بريد به بروژ" . من حتی نميدونستم بروژ کدوم خراب شده ای بود. در بلژيک بود.
...

- ببخشيد، ری. من متاسفم... ری، نکن.
- لعنتی... از کدوم گوری پيدات شد؟
- من اون پشت قايم شده بودم. چه غلطی ميکنی، ری؟
- تو چه غلطی ميکنی؟
- هيچی.
- اوه, خدای من! ميخواستی منو بکشی؟
- نه، نمی خواستم. تو ميخواستی خودکشی کنی.
- من حق دارم.
- نه، نداری!
- چی؟ من حق ندارم و تو حق داری؟ اين چه عدالتيه؟

...

- ببخشيد، ری. من متاسفم... ری، نکن.
- لعنتی... از کدوم گوری پيدات شد؟
- من اون پشت قايم شده بودم. چه غلطی ميکنی، ری؟
- تو چه غلطی ميکنی؟
- هيچی.
- اوه, خدای من! ميخواستی منو بکشی؟
- نه، نمی خواستم. تو ميخواستی خودکشی کنی.
- من حق دارم.
- نه، نداری!
- چی؟ من حق ندارم و تو حق داری؟ اين چه عدالتيه؟

۱ نظر:
سلام...خوبین؟
وب جالبی دارین....
خوشحال میشم به منم سر بزنین..
بای تا های
ارسال یک نظر