۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

در بروژ

بعد از اينکه کشتمشون، اسلحه رو انداختم تو تايمز، دستهامو تو دستشويی برگرکينگ شستم، و به طرفه خونه قدم زدم و منتظر دستورات موندم. چند لحظه بعد، دستورات رو دريافت کردم. "از لندن گمشيد بيرون، آشغال کله ها" . "بريد به بروژ" . من حتی نميدونستم بروژ کدوم خراب شده ای بود. در بلژيک بود.

...



- ببخشيد، ری. من متاسفم... ری، نکن.

- لعنتی... از کدوم گوری پيدات شد؟

- من اون پشت قايم شده بودم. چه غلطی ميکنی، ری؟

- تو چه غلطی ميکنی؟

- هيچی.

- اوه, خدای من! ميخواستی منو بکشی؟

- نه، نمی خواستم. تو ميخواستی خودکشی کنی.

- من حق دارم.

- نه، نداری!

- چی؟ من حق ندارم و تو حق داری؟ اين چه عدالتيه؟

۱ نظر:

تارا گفت...

سلام...خوبین؟
وب جالبی دارین....
خوشحال میشم به منم سر بزنین..
بای تا های