۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

I Hate IRIB - Episode 3


نمیدونم چطور ممکنه؟ چطور میشه اخبار رو از دریچه IRIB دنبال کرد و بدون ذره ای شک باور کرد؟ چطور افرادی هستند که هنوز به صحت اخبار IRIB اطمینان کامل دارند؟ منظورم اون دسته از افرادی که مجبورند این اخبار رو باور کنند نیست (همون افرادی که شاید خود نیز باور ندارند، اما مصلحتشان ایجاب می کند که باور کنند) ، منظورم افرادیست که هنوز IRIB می بینند و بدون ذره ای اندیشه و تفکر از رفتارهای IRIB، باور می کنند. دوست دارم این افراد رو افرادی ساده بنامم، افرادی که از شدت سادگی باور کردند، باور می کنند و باز هم باور خواهند کرد.

چطور می بینند که در شب پس از عاشورا و در شب شهادت امام چهارم سریالی طنز از IRIB پخش می شود، و علت را از خود نمی پرسند؟ چطور این افراد در شب یلدا که مصادف با 5 محرم است، در اوایل شب قسمت پایانی سریالی طنز را می بینند و در پایان شب فیلم تلویزیونی و سراسر طنز را مشاهده می کنند و این اعمال را هنجار شکنی و توهین به مقدسات نمی دانند؟

کجایند کفن پوشان؟ کجایند معترضان توهین به مقدسات؟ کجایند افراد ناراضی از حرمت شکنی؟ چرا باید دید و هنوز باور کرد؟ چرا باید دید و ذره ای تفکر نکرد؟ مگر نشنیده ایم که ذره ای تفکر از سالها عبادت بالاتر است؟ پس چرا تفکر نمی کنیم؟ تا کی؟ تا کجا؟

چطور می شود از عاشورای سال 42 بشنویم که رژیم پهلوی، همون رژیمی که به ما آموخته اند سراسر ظلم و فساد و... بود از به گلوله بستن مردم پرهیز کرد. اما در عاشورای سال 88 ببینیم که ...

مگر نمی دانیم که حرمت خون یک مسلمان از حرمت کعبه بالاتر است؟ مگر نمی دانیم که امیر المومنین، امام اول شیعیان، در زمان حکومتش وقتی که خلخال از پای دختر مسیحی کشیده می‌شود و یک قطره خون ریخته می‌شود، فریادش به آسمان بلند می‌شود که: "چطور در حکومت عدل علی و زمانی که من خلیفه مسلمین هستم یک قطره خون از پای یک دختر مسیحی روی زمین ریخت." ؟ و اینک در روز عاشورای 1431 اینچنین ...

در حکومت علی، یک قطره خون، از یک دختر مسیحی، ... . و هم اکنون در حکومتی که خویش را جانشین امام زمان و دنباله روی علی می نامد، در محرمی که خون ریختن در آن حرام است، در روز عاشورا، جان انسان، از انسانهای مسلمان، و ... .

خدایا... من را از جهالت خویش رها کن، و مرا به راه راست هدایت کن .

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

10

مسیحیان مسیح خود نکشتند... چگونه مسلمانان امام خود می کشند ؟!

در بروژ

بعد از اينکه کشتمشون، اسلحه رو انداختم تو تايمز، دستهامو تو دستشويی برگرکينگ شستم، و به طرفه خونه قدم زدم و منتظر دستورات موندم. چند لحظه بعد، دستورات رو دريافت کردم. "از لندن گمشيد بيرون، آشغال کله ها" . "بريد به بروژ" . من حتی نميدونستم بروژ کدوم خراب شده ای بود. در بلژيک بود.

...



- ببخشيد، ری. من متاسفم... ری، نکن.

- لعنتی... از کدوم گوری پيدات شد؟

- من اون پشت قايم شده بودم. چه غلطی ميکنی، ری؟

- تو چه غلطی ميکنی؟

- هيچی.

- اوه, خدای من! ميخواستی منو بکشی؟

- نه، نمی خواستم. تو ميخواستی خودکشی کنی.

- من حق دارم.

- نه، نداری!

- چی؟ من حق ندارم و تو حق داری؟ اين چه عدالتيه؟

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

تسلی


چه چیز غمناک تر از این:
دیدن دانه های زلال اشک بر گونه های زیبای یک کودک... کاش این اشکها از درد باشد (مثل زمین خوردن) و نه از غم (مثل...)
چه چیز زیباتر از این:
تسلی دادن کودکی با دنیای کودکی خویش، به کودکی دیگر با اندوه فراوان... کاش همه دردها و غم ها با دلداری یک دوست پایان یابد.

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

خاک مادر

پدر گفت: مادرت به آسمانها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستاره ی پر نور کنار ماه است. دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است.

عمه گفت: آفرین، چه بچه واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد.

دختر بچه از فردای دفن مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آنجا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد.

هفته ی سوم، وفتی آب را روی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم سبز نمی شود؟




منبع: کتاب بازی عروس و داماد نوشته بلقیس سلیمانی

اعتراف می کنم : من عکس امام را پاره کردم!

من شخصا مسئولیت  پاره کردن عکس امام را به عهده می گیرم تا هرآنچه قرار است در این هفته و هفته آینده اتفاق بیفتد تکلیفش از همین حالا مشخص باشد .

اعتراف می کنم که : خطا کردم . احساساتی شدم . وقتی دیدم هرکدام شما یک چیزی از امام را پاره می کنید ، من هم بچگی کردم و عکس امام را پاره کردم . دیدم شما طومار سپاه و بسیج و عزت امام را پاره کرده اید ، من به عکس او بسنده کردم .

دیدم شما نقشه راه امام را که حرمت نهادن به مردم و کرامت یک یک آنان در آن بود و هست ، پاره کرده و پاره می کنید ، زورم به عکس امام رسید .

دیدم  شما  وصیت نامه امام را که در آن به خیر و خوبی و عزت و سربلندی برای ایران و ایرانی  تاکید شده ، پاره  می کنید ، سهم من همان عکس امام شد.

من با چشم برزخی خدا داده ام  جمال  مبارک امام  را دیدم که به قیل و قال شما تبسم می کرد . و صدای دلنشین او را شنیدم که از یک بلندی برسرشما فریاد می زد و می فرمود : ای همه شما که برای پاره شدن عکس من گریبان می درید ، آن روز که فرزندان مرا به جرم اعتراض آرام به نتیجه انتخابات به گلوله بستند و خونشان برزمین ریختند ، چرا کفن نپوشیدید و به اسم توهین به عقل و اسلام و راه خمینی ، به شعارگویی های تند و پرتنش نپرداختید ؟

اصلا من خودم ، روح الله الموسوی الخمینی ، به محمد نوری زاد گفتم : برو و عکس مرا پاره کن تا خدا و عقل و تاریخ و آینده به شوربختی جماعتی بنگرند که  استعداد خلق یک دروغ ساده را نیز ندارند .

در کشوری که فراورده های فکری و سیاسی و معرفتی و اجتماعی و فرهنگی امام توسط برجستگان حکومت به شوخی گرفته می شود ، پاره شدن عکس امام ، احترام به اوست .

 
من از این مضحکه ای که دوستان بپاکرده اند ، دو گرایش برآورده ام . که دومی برای اولی بستر سازی می کند . یک : احساس خطر دوستان . و دو : نیاز دوستان به عوام . که یعنی اگر در این سالهای پس از انقلاب ، صداو سیما و منبریان و مداحان ما  بر رشد مردمان  اصرار می ورزیدند ، امروز نمی توانستند به ضرب یک چنین ترفند کودکانه ای ، عوام را بخاطر پاره شدن یک عکس به خیابان آورند و در نقطه مقابل ، بخاطر کشته شدن جوانانمان  در خانه نگهشان دارند . احساس خطر دوستان که به داستان مفصلی خیمه بسته است . حتی تصور برکناری مصدر نشینان  نیز رعشه بجانشان می اندازد ، چه برسد به واقعیتی که چهار نعل پیش می تازد .



منبع : گاه نوشت محمد نوری زاد

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

بازی دانشمندها!

 روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند.

آنها تصمیم گرفتند تا غایب موشک بازی کنند.

متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.

او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.

همه پنهان شدند الا نیوتون ...

نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد.

دقیقا در مقابل انشتین.

انشتین شمرد 97,98,99,100

او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.

انشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سوک سوک) نیوتون بیرون( سوک سوک).

نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.

او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم.

تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن

تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست...

نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام...

که منو نیتون بر متر مربع میکنه

از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد

بنابراین من پاسکالم پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سوک سوک).