روز اول او خورشيد را خلق كرد. خورشيد چشم ها رو می سوزونه.
روز دوم آب رو خلق كرد. آب خيسه، اگه توی اون راه بری پاهات خيس ميشه... بعد باد رو خلق كرد. باد آدم رو قلقلك ميده.
روز سوم چمن رو خلق كرد. وقتی كه می بريش اون گريه مي كنه، درد ميكشه. بايد آرومش كنی، باهاش حرف بزنی. اگه به يك درخت دست بزنی تو درخت ميشی.
روز چهارم گاوها رو خلق كرد. وقتي كه نفس ميكشن، باد گرمی خارج ميشه.
روز پنجم هواپيماها رو خلق كرد. اگه به اونا نرسی، می تونی وقتی كه از زمين بلند شدن نگاهشون كنی.
روز ششم مردم رو خلق كرد، مردان، زنان و بچه ها. من زنان و بچه ها رو ترجيح ميدم چون وقتی اونا رو می بوسی، صورتت نمی سوزه.
روز هفتم براي استراحت، اون ابرها رو خلق كرد. اگه نگاه كنی می تونی توی هر كدوم از اونا يك داستان رو ببينی.
بعد اون فكر كرد كه چيزی رو جا ننداخته...
بعد روز هشتم اون جورج رو خلق كرد، و بعد ديد كه كار خوبی كرده.